دو رفیق


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام خوش اومدین به دل تنهای من امیدوارم لحظات خوب و خوشی داشته باشید نظر فراموش نشه خوش و پیروز باشید راستی تبادل لینکم کنید بعد پیام بدین منم شمارو لینک کنم

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دل تنها و آدرس dellonly.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 68
:: کل نظرات : 139

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 95
:: باردید دیروز : 51
:: بازدید هفته : 178
:: بازدید ماه : 725
:: بازدید سال : 5522
:: بازدید کلی : 16678

RSS

Powered By
loxblog.Com

دو رفیق
جمعه 13 تير 1393 ساعت 11:27 | بازدید : 761 | نوشته ‌شده به دست دل تنها | ( نظرات )

 

بنام خدايي كه از هر رفيق به آدم نزديكتره …
 ميگن: رفاقت قصه ي تلخيست همان طور كه از نامش پيداستميخوام داستان دو تا رفيق رو براتون بگميه روزي دو تا رفيق بودن ، يكي تهراني و اونيكي شهرستاني. يه روز شهرستانيه دوست تهرانيشو مياره به ديار خودش و رفيقش بر مي گرده اُو بهش ميگه : ميخوام تو واسم يه دختر كه فاميلتون باشه رو بگيري،تا باهاش ازدواج كنم!!! دوستشم ميگه باشه .خلاصه يه هفته مي گذره و دوستش هم هر چي سعي و تلاش مي كنه تا اون با يه دختر ازدواج كنه رو گير نمي ياره ، چون پسره خيلي بي پول بود .آخرين روز كه مي خواد از شهرستان بره ، تو راه ترمينال دم در يه خونه شهرستانيه ،واميسته و ميگه :من چند دقيقه برم تو اين خوانه و مي آم ، اونم قبول ميكنه .بعد از چند دقيقه كه پسره مي آد بيرون يه دختر هم واسه همراهي كردنش تا دم در باهاش مي آد.كه تهرانيه ميگه : من همين دختر رو مي خوام اينو واسم بگير .شهرستانيه هم ميگه باشه ولي بزار با خودشم صحبت كنم .بعد از صحبت ، دختره هم قبول مي كنه و اونا با هم ازدواج مي كنن .روزها و شبها ميگذره تا از دست روزگار و سرنوشت تهرانيه خيلي پولدار ميشه و اونطرف هم دوست شهرستاني معتاد و بي پول ميشه و احتياج به پول پيدا ميكنه .واسه همين ميره دم درِ تهرانيه و بهش ميگه كه : من به پول احتياج دارم اگه داري به من بده ، تهرانيه ميگه كه : من تو رو نمي شناسم و پول هم ندارم ، شهرستانيه ميگه : فقط يه ذره پول بده تا شهرستان برگردم ، اما قبول نمي كنه و ميگه از اينجا برو !!!دوست شهرستانيه هم ميگه : خيلي رفيق نامردي هستي و با ناراحتي برمي گرده ، تو راه 4 تا جوون جلوشو ميگيرن و بهش ميگن : چي شده چرا ناراحتي ؟ بعد از تعريف كرد جريان 4 تا جوون ميگن :عيبي نداره ما بهت پول مي ديم تا برگردي شهرستان ، اونم ازشون تشكر ميكنه و مي ره ترمينال .توي ترمينال وقتي شهرستانيه مي خواست سوار اتوبوس بشه كه بره يه خانم مسن صداش ميكنه تا بياد پيشش . بعد بهش ميگه كه اين بارها رو بزار تو ماشين من . اون هم بهش ميگه : من بليط گرفتم كه برگردم شهرستان ديگه پول براي گرفتن بليط مجدد رو ندارم . خانمه هم ميگه من برات پول بليط رو ميدم اونم قبول ميكنه ، بعد از كمك كردن پيره زنه بهش ميگه : تو كجا مي خواي بري ؟ تو كه بيكاري پس بيا تو كارخونه ي من بهت كار بدم اونم قبول مي كنه .و روزگار دوباره مي چرخه تا اينكه اين دوست شهرستاني ما كار و بارش مي گيره و حسابي پولدار ميشه ، يه روز يه دختر خيلي قشنگ رو ميبينه با خودش ميگه فكر نكم كه حاضر به ازدواج با من بشه و… كه اين جريان رو با خود دختره در ميون ميزاره و دختره هم باهاش موافقت مي كنه و اونا با هم ازدواج مي كنن .اين دوستا قبلاً با هم يه پاتوقي داشتن كه هميشه مي رفتن اونجا و با هم خوش مي گذروندن ، دوست شهرستانيه روزي ميره اونجا و به گارسون ميگه يه بوت عرق (4 ليتري) و 4 تا پيك ( ليوان ) و همـــشـــــــونو(4 تا ليوان رو ) پر ميكنه و يكي ، يكي ميگه :اولي ، به سلامتي اون رفيقي كه بخاطرش نامزدم رو بهش دادمدومي،به سلامتي اون 4 تا جوون كه پولشون رو به من دادن تا باهاش برگردم شهرستانسومي،به سلامتي اون زني كه بهم سر و سامان داد تا به اين جا رسيدم .آخري هم، به سلامتي اون دختر پولداري كه بخاطر من عاشقم شد .چند دقيقه بعد دوست تهرانيش مي آد . درست اون سفارشي رو ميده كه شهرستانيه داد و شروع كرد :اولي ، به سلامتي اون رفيقي كه بخاطرم نامزدِشو رو بهم داد.دومي،به سلامتي اون4 تا جوون كه دوستم بودن و پولشون رو به دوستم دادن تا باهاش بگرده شهرستان.سومي،به سلامتي اون زني كه مادرم بود و به خاطرم به دوستم سر و سامان داد تا به يه جايي برسيه .آخري هم، به سلامتي اون دختر پولداري كه خواهرم بود و به خاطرم حاضر به ازدواج با دوستم شد .و اما …بچه ها رفيق البته اگه رفيق باشه هيچ موقع نامرد نميشه.بله دوستان اينو بدونيد كه هميشه تو دوستي مرام كه هميشگي و بقيه چيزا هميشگي نيست و مطمئن باشيد ي روزي تموم ميشه .



|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
ترسا در تاریخ : 1393/4/14/6 - - گفته است :
خیلی قشنگه

<-CommentGAvator->
pj در تاریخ : 1393/4/14/6 - - گفته است :
داستان خیلی خیلی قشنگی بود . ممنون .


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: